امروز یه دفعهی اومد اما باعث شد روش کلی فکر کنم. یه متن ساده بود اما واقعیتی در مورد خیلی از آدما با حس قورباغه ی که نمی دونن چیه.
یه قورباغه رو اگه تو آب داغ بندازی فوری بیرون می پره، اما اگه اونو تو آبی با دمای معمولی بندازی هیچ کاری نمیکنه، بعد اون آبو آروم گرم کنید قورباغه متوجه نمیشه تا وقتیکه به نقطه جوش برسه اون موقع است که تازه متوجه میشه آب خیلی گرمه اما بیرون نمی پره فقط منتظر مرگ میشینه.بعد هم خیلی آسون میمیره؟!
این حس سراغ ما میاد به همون شکل آروم میاد ما هم چون قورباغه شدیم متوجه نمیشیم تا موقعی که گاهی اوقات سرمون به سنگ بخوره.
داشتم فکر میکردم اگه تو دوران راهنمای یا حتی دبیرستان یکی از این نمره ها رو میگرفتم چه اتفاقی میوفتاد؟ اون موقع همیشه به خودم و بقیه میگفتم من؟ اصلا امکان نداره!خود کشی میکنم ؟! اما الان این نمره ها سراغم اومده خیلی هم راحت حتی راحت تر از همیشه اینجا نشستم. این نمره ها قورباغه ی اومدن و باعث شدن که کاملا عادی باشن.
حتی گناه میکنیم آروم اتفاق میوفته همین جوری پیش میریم بعد وقتی به خودمون میام می بینیم به چه آدمی تبدیل شدیم. این منم همون آدم ساده و پاک قدیمی؟ چه کار دارم میکنم؟ سر کی کلاه میذارم؟ بیشتر وقتا سر خودمونکلاه میذاریم با خودمون هم صادق نیستم.که واقعا چی میخوایم؟این همون چیزی که میخواستم. چی گیرم اومده وچی از دست دادم؟ ارزشش کمتر نیست.
حتی بزرگ شدنمون هم گاهی نمی بینیم.(مثل خودم) یه دفعه چیزی ازتون انتظار دارن کا تازه میفهمیم بزرگ تر از اونی شدیم که باور داریم.
شما رو نمیدونم اما من تصمیم گرفتم در مورد همه چیز ،شاید اونای که ازشون خیلی وقتا فرار کردم فکر کنم بعد هم این قورباغه بزرگ رو هر چند بد مزه قورت بدم.
فکر میکنم خیلی چیزا باید عوض بشه.